لویاتان؛ داستان یک شر ضرور

3-شهریور-1403 / خواندن 36 دقیقه

درآمدی بر هر آنچه از کتاب «لویاتان» دریافتم

 

“آدمی با فنون خود چنان از طبیعت در امور گوناگون اقتباس و تقلید می کند که می تواند حیوانی مصنوعی بسازد.”

از بخشی از کتاب

جلد کتاب (موجود دربازار)

 

قدرت، جنگ، صلح، حاکم…این ها کلماتی هستند که در کتاب معروف توماس هابز، لویاتان ، بارها به آن ها برخورد می کنیم. شاید با همین کلمات نیز به توان به خلاصه ترین شکل ممکن گفت رساله ی لویاتان در چه موضوعی بحث می کند. قبل از شروع شاید بد نباشد کمی با نویسنده آشنا می شویم(لازم به ذکر است جملاتی که درون نقل قول ( " ") قرار دارند مستقیما از کتاب نقل شده اند) :
توماس هابز اهل مالمزبری (1588-1679) از فیلسوفان قرن 16 و 17 میلادی انگلستان بود. تحصیلاتش را در دانشگاه آکسفورد گذراند و را در سال 1651  (در سن 63 سالگی) اقدام به انتشار رساله ی معروف خود کرد. می گویند پدر او کشیشی از اهالی منطقه بوده است که این خود می تواند علت علاقه ی هابز به کتاب مقدس و ارائه ی استدلال از آن را بیان کند. در سال های میانی زندگی خود شاهد حوادثی تاریخی مانند حکومت 'الیور کرامول' (حوادثی که منجر به 'انقلاب شکوهمند' شد) بود. او شرح حوادث و ماوقع این دوران را در کتاب دیگر خود با نام  "بهیموث یا پارلمان طولانی" به رشته ی تحریر در آورد.
رساله ی "لویاتان یا جوهر، صورت و قدرت دولت کلیسایی و مدنی" در 4 باب  نگارش شده است: در باب انسان، در باب دولت، در باب دولت کلیسایی و در باب مملکت ظلمت. عنواین، خود تا حدی گویای مطالب است. من هم در حد ادراک خود از این کتاب توضیحاتی را ارائه داده ام:


در باب انسان:

در قسمت اول کتاب، هابز کلیات فلسفه ی خویش را توضیح می دهد. از احترامش برای کلمات می گوید و برای عده ای از آن ها که مفهومی ساده دارند اما در معنا پیچیدگی دارند توضیحاتی را ارائه می دهد. خدایان بیشمار را ناشی از خیالات بیشمار انسان ها میداند و وجود موجودات اسطوره ای را ناشی از 'تصور مرکب' (به معنی ترکیب 2 یا چند تصویر حقیقی که یک تصویر توهمی را ایجاد می کند) میداند. برای گذشته و حال و آینده وجود قائل می شود. "حال در طبیعت است، گذشته در خاطره و آینده تنها یک توهم است". در غایت حاکم و رییس نوعی ظلم مشروع که ناشی از رنجاندن کلامی است را تعریف می کند و معتقد است رنجاندن کلامی بد است مگر به قصد تصحیح و اصلاح در مقام حکمران. اما اصلی ترین مفاهیم این بخش قوانین طبیعی و قرارداد های اجتماعی هستند: پیمان ها و قرارداد های اجتماعی را تلویحا وجه تمایز میان اجتماع انسانی و حیوانی می داند. قراردادهای تملیکی را ساده ترین و ضروری ترین نوع قرارداد ها می داند و از آن  برای ضرورت تشکیل دولت نتیجه می گیرد که اگر دولتی نباشد، مالکیتی هم در کار نیست زیرا اعتبار قرارداد ها به وجود قدرتی مدنی است که بتواند آدمیان را مجبور به رعایت کند. قوانین طبیعی همان هایی هستند که به حکم وجدان الزام آورند اما عملا تنها با وجود امنیت اجرا پذیر اند. قوانین طبیعی ابدی هستند و هیچ دولتی نمی تواند آن ها را منع کند. در کلیات قوانین طبیعی همان اخلاقیات هستند، اخلاقیاتی که شاید نشود نام دینداری بر آن نهاد اما از وجود الهیات نیز بری و خالی نیست. هابز خود تعدادی از این قوانین را بیان می کند که شاید مهم ترین آن ها را باید موارد زیر دانست:
سوگند تنها به نام خداوند امکان پذیر است
عدالت قانون طبیعت است: عدالت همان ایفای به پیمان های معتبر است و آدمیان باید به عهد و پیمان خود وفا کنند.
اهمیت میانجیان صلح: همه آنهایی که واسطه ی صلح اند باید از امنیت در اعمال خود برخوردار باشند.
در انتقام جویی ها تنها باید خیر آتی را درنظر گرفت.
باید در برابر حاکمیت تسلیم بود
ضرورت شهود در دعاوی
نداشتن تکبر
در نهایت از آن جا که هابز میداند قوانین طبیعی بیشتر از آن است که بتوان در رساله به تمام آن ها اشاره کند برای استخراج دیگر قوانین یک قاعده ی کلی را بیان میکند: "آنچه به خود روا نمی داری، به بقیه روا مدار."
در امتداد قوانین طبیعی احکام طبیعی نیز وجود دارند که چیزی نیست جز احکامی که توسط عقل تایید می شوند و در صورت نبود قانون مدنی (یعنی همان زنجیره های مصنوعی ساخته ی انسان مصنوعی)  این احکام نقش قانون را اجرا می کنند


در باب دولت:

در بخش قبل گفتیم که قوانین طبیعی تنها در سایه امنیت قابل اجرا هستند. هابز هدف و غایت دولت را 2 چیز بیشتر نمی داند: ایجاد امنیت و عدالت. از نظر هابز 'وقتی دولتی نباشد؛ جنگ همه علیه همه رخ خواهد داد.'
هابز دولت را محصول قانون طبیعی نمی داند شاید به این دلیل که کیست که بخواهد دیگری بر او حکم براند ولو به عدالت! و البته شاید بتوان ریشه ای اعتقاد را در جمله ی معروف ش از کتاب 'شهروند' پیدا کرد که: "انسان گرگ انسان است".
هابز برای دولت القابی را مشخص میکند که هر کدام می تواند نمایانگر بخشی از وجود دولت ها باشند: خداوند میرا، لویاتان و انسان مصنوعی
هابز دولت را خداوند میرا میداند زیرا "در مملکت خداوندی سیاست و قوانین مدنی جزئی از دین هستند." و دولتی که قرار است به عنوان نماینده ی خداوند باشد، خود نیز باید دارای مقام خدایی باشد.
دولت مطبوع هابز دولتی است که دارای سلسله مراتب باشد. در طول رساله هابز اعضا و بخش های مختلف دولت را به بخش ها و اندام های بدن انسان تشبیه می کند و از این رو به دلیل شباهت ساختار دولت مورد تایید هابز به بدن انسان او دولت را 'یک انسان مصنوعی' می داند.
در بخش قبل از لزوم وجود قدرت مدنی مقتدر گفتیم و احتمالا علت تشبیه دولت به یک هیولای افسانه ای و عهد عتیقی نیز همین لزوم وجود اقتدار و قدرت باشد.
هابز تفکیک و تقسیم  قدرت حاکم را باعث تضعیف و انحلال می داند و مالکیت خصوصی را به رسمیت نمی شناسد زیرا معتدق است رسمیت مالکیت اتباع به لطف وجود دولت است پس باطنا مالک همه چیز دولت ها هستند.
از نظر هابز جامعه ی انسان ها دو حالت بیشتر ندارد: جنگ و صلح. وظیفه ی دولت را حفظ صلح میداند.
شکل گیری دولت ها:
از نظر هابز دولت ها به یکی از این دو روش متولد می شوند: دولت تاسیسی که به معنی دولتی برخاسته از آرا اتباع  و دولت اکتباسی به معنی دولتی برخاسته از کودتا یا اشغال یک سرزمین توسط گروهی دیگر است


اَشکال دولت ها

برخلاف افلاطون که اشکال دولت را 5 نوع می داند، هابز تنها 3 شکل برای دولت متصور است: فردی ای پادشاهی، مردمی یا دموکراسی و اشرافی یا الیگارشی
او بار ها اعلام میکند نوع حکومت اهمیت چندانی ندارد اما از ادبیاتش مشخص است که به شخصه طرفدار نوع پادشاهی است زیرا در طول رساله اشاره ای به دو شکل دیگر نمی کند و حتی زمانی که می خواهد درباره ی دموکراسی صحبت کند می گوید که مردم تنها یک بار نماینده انتخاب میکند که این برخلاف قاعده ی امروزی دموکراسی است.
از آنجا که هابز دولت را خداوندی میرا میداند و برای آن اولوهیت قائل است بیان میکند که قدرت و عزت اتباع در حضور قدرت حاکم محو و ناپدید می شود و حقوق حاکمیت را تقسیم ناپذیر می داند و واگذاری قدرت از جانب حاکم را امری محال می داند مگر حاکم از کل قدرت حاکمه چشم پوشی کند. دلیل این نظر را شاید باید این دانست که آن را برابر با چند خدایی میداند و البته که چندخدایی مخالف اعتقاد های اوست.
 

تبعات تاسیس دولت:

زمانی که دولتی تشکیل شود قوانینی نیز بطور خودکار نیز وضع می شوند. قوانینی که تابعیت اتباع را طلب می کند و برای حاکم حقوقی را قائل می شود:

  1. اتباع نمی توانند شکل حکومت را تغییر دهند
  2. امکان نقض عهد از طرف حاکم نمی توان متصور بود
  3. اعتراض به دولت براساس آرا اکثریت باطل است؛ اعتراض اتباع به حاکم اعتراض به [انتخاب] خود استپ
  4. اتباع نمی توانند - حتی به حق - اعمال حاکم را محکوم کنند؛ او خداوند است و اشتباه نمی کند(!)
  5. هیچ یک از اعمال شخصی حاکم از طریق اتباع قابل پیگیری نیست
  6. حاکم واجد حق داوری در خصوص وسایل لازم برای تامین صلح و دفاع از اتباع خویش است
  7. حق وضع قواعد تملک بر دست دولت است
  8. حق قضا و داوری از آن حاکم است
  9. حق اعلام جنگ و صلح بر عهده ی حاکم است
  10. گزینش همه ی مشاورین و وزرا در زمان جنگ و صلح از حقوق حاکم است
  11. اعطای پاداش و مجازات(زمانی که قانونی نباشد) در دست دولت است
  12. اعطای شان و مرتبت در اختیار حاکم است


از موارد بالا تعدادی هستند که امروزه آن را به عنوان نماد استبداد می شناسیم. اما مواردی هم هستند که امروزه در دولت های مختلف پیاده شده اند که البته بسته به نوع حکومت میتواند حاکم شخص خاص (مانند رییس جمهور) یا گروهی خاص (مانند پارلمان) باشد.
هابز حتی سرزمین هایی که به صورت مستعمره اداره می شدند را نیز فراموش نکرده و درباره ی آن ها می گویید که نوع حکومت در این سرزمین ها وابسته به سرزمین اصلی است به عنوان مثال طبق نظر هابز حکومت در کشور کانادا مردمی نیست و پادشاهی است زیرا مستعمره (از نوع فرمانداری کل) انگستان است.

تدوام دولت:

همه چیز فانی و میرا است حتی این انسان مصنوعی که توسط انسان طبیعی ساخته شده است اما راه حلی نیز وجود دارد. برای تداوم زندگی انسان مصنوعی نیاز به ابدیتی مصنوعی نیز هست. هر سیستمی انتخاب جانشین حاکم مخصوص خود را دارد.
در نظام پادشاهی ولیعهد مشخص می شود و در دیگر نظام ها جانشین حاکم اسامی مختلف دیگر دارد. هابز معتقد بود که حتی برای لحظه ای هم نباید دولت بدون حاکم باش برای همین توصیه میکند که جانشین باید قبل از پایان دوران حاکم مشخص باشد مانند پادشاهی که قبل از مرگ ولیعهد مشخص میکند و یا مردمی که قبل از پایان دوره ی دولت انتخابات برگزار میکند اما پیمان بستن با دولت جدید منوط به مرگ دولت قبل است زیرا نمی توان با دو حاکم همزمان پیمان بست. فاصله ی میان مرگ دولت قبل و تولد دولت جدید فاصله ای است که صلح نیست.


جایگاه جنسیت:

لویاتان تماما درباره ی دولت است و تمام نظرات هابز در این کتاب معطوف به همین یک موضوع است. زمانی که او درباره ی زنان سخن می گویند قاعده ی کلی را بیان نمیکند بلکه منظورش تنها فعالیت در قالب حاکمیت و دولت است؛ از نظر هابز مردان بر زنان برتری دارند اما نه به لحاظ تبعیضی، آن ها برتر اند زیرا خداوند آن ها را برای کار های خشن و زمخت و خطرناک آفریده است.
مهم نیست قصدش حفظ صلح و ثبات بوده باشد یا صرف دفاع از زنان، هابز معتقد بود در حکومت پادشاهی اگر حاکم زنی را به عنوان جانشین انتخاب کند اطاعت از این انتخاب الزامی است. اینکه هابز تنها در مورد شکل پادشاهی سخن گفته را می توان به انواع دیگر حکومت ها بسط داد و نتیجه گرفت اگر چنانچه برای حکومت بعدی زنی انتخاب شد. اطاعت از این انتخاب الزامی است. اما نباید فراموش کرد در دیگر انواع حکومت برخلاف پادشاهی حاکمیت قانون برتری اعظم دارد. پس انتخاب هر فردی فارغ از جنسیت باید در قالب قانون باشد.
در جنگ حاکمیت اصلی در اختیار قدرت است؛ زمانی که در مرحله ی جنگ هستیم تنها خود جنگ می تواند برتری را مشخص کند (فارغ از جنسیت و هر چیز دیگری)


آزادی:

تعریفی که هابز برای آزادی ارائه می دهد با کمک صفت مخالف است: "آزادی (در مفهوم درست آن) به معنی فقدان مخالفت است؛ مراد من از مخالفت، موانع بیرونی حرکت است". او از این تعریف استفاده می کند و اعلام می کند هرآنچه توسط عقل و قانون مدنی منع نشده باشد و مخالفی برای آن وجود نداشته باشد آزاد است چرا که هدف اصلی قوانین ایجاد محدودیت است. شکلی از آزادی وجود دارد که کاملا منع شده است؛ آزادی که باعث سلب امنیت (یعنی یکی از همان دو وظیفه ی اصلی دولت) شود.


سازمان ها:

هابز میداند یک دولت احتیاج به ساختارها و سازمان هایی برای اجرا قوانین دارد بنابراین انواع سازمان ها را به 2 نوع تقسیم می کند: سیاسی و خصوصی.
سیاسی آنهایی است که با نظر حاکمیت تشکیل می شوند. در ساختار امروزه ی حاکمیت ها بهترین مثال سازمان های دولتی و وزارت خانه است.
خصوصی دسته ای است که در میان اتباع به صورت مستقل و یا با جواز بیگانگان تشکیل می شود مانند احزاب، سندیکاها یا حتی سمن ها.
سازمان ها نیز مانند دیگر بخش های حاکمیتی تابع قوانین اند و تاسیس هر سازمانی که نیت بدخواهانه داشته باشد و یا نیت آن مشخص نباشد غیرقانونی و ممنوع است. تمام نظراتی که مربوط به سازمان ها می شوند زمانی معتبر خواهند بود که مکتوب باشند. برخلاف دولت که هیچکس حق اعتراض به آن ندارد هابز حق اعتراض به تصمیمات سازمان را برای اعضا آن مصون می داند.
زمانی که برای سازمانی مالیات وضع می شود، هر عضو به اندازه ی سرمایه ای که دارد موظف به پرداخت است و اگر جریمه ای به سازمانی وضع شود پرداخت آن به عهد عضو و یا اعضایی است که مصوب این جریمه بوده اند.
سازمان ها می توانند طول عمر متفاوتی داشته باشند. سازمان ها می توانند دائمی، موقت و یا منوط به دلیل تشکیل باشند.


کارگزاران:

افرادی که برای دولت کار می کنند و اصلاحا کارمند دولت محسوب می شوند را هابز کارگزار می نامد و آنان را به دو دسته ی عمومی و خصوصی تقسیم می کند.
کارگزاران عمومی نماینده ی دولت در یک بخش خاص هستند به بیان ساده تر کارمندان و مدیران دستگاه های اجرایی و همه ی کسانی در بخش های مختلف دولت مشغول به کار اند. با این حساب تعریف کارگزار خصوصی اندکی سخت می شود. کارگزار خصوصی نماینده خاص دولت برای انجام یک کار بخصوص است. مثالی که خود هابز ارائه می دهد جاسوسان (عضو یا اعضای سازمان های اطلاعاتی) هستند.
هر کارگزار دارای دو شخصیت است شخصی و سیاسی یا به بیان امروزی تر حقیقی و حقوقی. زمانی که کارگزار مشغول به انجام ماموریتی از طرف دولت است (در ساعت کاری قرار دارد) در شخصیت سیاسی خود قرار دارد و در دیگر ساعات روز در شخصیت شخصی و حقیقی خود.


اقتصاد به روش هابز:

از نظر هابز بازار داخلی را باید با سیاست بازار آزاد اداره کرد (حاکمیت عرضه و تقاضا) به این معنی که باید از بازار داخلی انحصار زدایی کرد. اما برای بازار خارجی با استفاده از یکی از همین سازمان ها باید ساختاری تبیین شد که گویی تمام تجار تحت حاکمیت، یک نفر هستند و با اعتقاد به این نکته که هیچ کشوری نمی تواند تمام نیازهای خود را بصورت بومی حل کند، نوعی انحصار از نوع ملی و دولتی برای صادرات و واردات قائل می شود.
عدالت در مالیات از مهمترین بخش های اقتصاد است. از نظر هابز عدالت در مالیات وابسته به ثروت نیست بلکه وابسته به میزان دِین شخص به دولت دارد. همچنین از نظر هابز مالیات باید بر کالاهای مصرفی نیز وضع شود.


احزاب و نظرات متفاوت:

در مبحث احزاب و چندنظری، هابز با نظری که ماکیاولی در کتاب شهریار ارائه می دهد متفاوت است. هابز معتقد بود چند صحبتی و وجود جناح های مختلف حکومتی نامطلوب است و باعث تخریب دولت و حاکمیت می شود و درگیری های درون دولت باعث تضعیف دولت می شود


شورش ها و کنش های مدنی:

هر اقدامی که قدرت حاکمیت را زیر سوال ببرد برای هابز نامطلوب است.
در کنش های مدنی ارائه ی یک نماینده از طرف کنشگران میتواند مفید تر از لشکرکشی های خیابانی باشد
شورش ها باعث تضعیف حاکمیت می شوند و دولت را در وضعیتی که صلح نیست و وضعیت جنگی است قرار می دهد. به همین دلیل هابز دولت را موظف می کند که در رفتار با شورش گر ها مانند دشمن عمل کند. اما شاید از آن جا که شورش از طرف اتباع خود دولت اتفاق می افتد هابز با استطاعت به قانون طبیعی رافت در قبال شورشگر ها را نیز جایز می داند و مجازات اصلی را معطوف به رهبران شورش می داند.
شورش ها زمانی اتفاقی می افتند که قدرت کافی برای امنیت اعمال نشود و این عدم اعمال قدرت باعث تضعیف و یا انحلال دولت می شود. هابز علت این تضعیف را آدمیان به معنی قانون گذاران، مجریان قانون (به طور کلی کارگزاران دولت) و اتباع میداند.


عدالت:

زمانی که هابز اعلام میکند عدالت دیگر وظیفه ای دولت است نتیجه می گیرد که  قاضی از طرف حاکم معیین می شود و در ادامه میتوان نتیجه گرفت که هابز مخالف سیستم تفکیک قوا بود: قوه ی مجریه و مقننه هر دو در وجود حاکم تجلی دارند و قاضی که نماینده ی قوه قضاییه است از طرف حاکمیت معین می شود.


مشاوران:

مشاوران برای حاکم نقش مغز و قوه ی عاقله حاکمیت را دارند. اما مشاور خوب کیست و مشورت خوب چگونه باید باشد:
 

  • منافع مشاور با طرف مشورت (حاکم) مغایر نباشد
  • مشاور در مشورت از کلمات دستوری استفاده نکند
  • در موضوعی که تخصص دارد مشورت دهد
  • درباره ی موضوع مشورت اطلاعات کافی داشته باشد
  • حاکم نظرات هر مشاور را جدا جدا بشنود
  • در کلمات مشاور و حاکم نباید خلطی صورت گیرد
  • حکم لازم الاجراست اما مشورت خیر
  • منفعت حکم برای صادر کننده است و منفعت مشورت برای مشورت گیرنده

 


حاکم و قانون:

حاکم و تمام کارگزاران آن باید برای اتباع (مردم عادی) شناس باشند. همه ی قوانین نیاز به تفسیر از جانب حاکم دارند. قوانین بنیادی نوع دیگری از قوانین هستند که هابز ارائه میدهد؛ این ها قوانینی هستند که اگر کنار گذاشته شوند دولت دچار نقض می شود (مانند قانون اساسی). از نظر هابز قانون خوب قانونی است که باعث تامین خیر و صلاح مردم شود.
هابز برای حاکم وظایفی را نیز تدوین می کند:

 

  • وظیفه ی اصلی تامین امنیت مردم است
  • آموزش قوانین مدنی
  • تعلیم حقوق ذاتی حاکمیت
  • تعلیم کودکان
  • تعلیم عدالت و عادل بود
  • جلوگیری از بیکاری: ایجاد قوانین تشویقی برای ایجاد و ترویج مشاغل مورد نیاز
     

سعادت دولت ها اطاعت و فرمانبرداری ای که نتیجه اش وفاق و همدلی مردم باشد. هیچ دولتی نمی تواند به اتباع اش حق براندازی بدهد. در حاکمیت تقلید از دیگر ملت ها مجاز نیست و هر کشوری شکل حاکمیتی خاص خودش را دارد و حکومت همسایگان اگر بهتر نباشد بهتر نیست. هابز اعتقاد داشت دولت پادشاهی باید دسترسی اتباع به علوم تاریخی و اجتماعی را محدود و طبقاتی شود.


قوانین ضروری:

قوانینی که با هدف هدایت و پیشبرد مردم در مسیر حرکت به نحوی که به واسطه ی امیال ناگهانی، شتابزدگی خود به یکدیگر آسیب و آزار وارد نکند.


بیماری دولت ها:

افزایش قلمرو ها و مصرف بیش از حد منابع و هزینه بیهوده از بیماری هایی است که هابز برای دولت ها بر می شمرد.


هابز و دین:

با اینکه ی تمام لویاتان پر از ارجاعات به کتاب مقدس است اما هابز هرجا که میان دین و حاکمیت گیر میکند بدون ذره ای تردید پشت سر حاکمیت می ایستد و قدرت او را به قدرت دین ترجیح می دهد. و حتی برای دولت وظیفه ای جدا برای تقویت دین تعریف نمی کند و تنها به این اظهار این نظر قانع می شود که تبلیغ هر دینی که باعث کاهش قدرت حاکمیت شود جرم است.
هرچند که اعلام می کند قوانین الهی بر قوانین مدنی ارجحیت دارند اما این ارجحیت را زمانی الزامی میداند که حاکم مدنی همان نماینده ی خداوند و آورنده ی وحی باشد. تنها حقی که برای دین قائل می شود این است که اعلام میدارد هر فعل یا ترک فعلی که در قوانین الهی گناه محسوب میشود در قوانین نیز جرم شناخته می شود.
دلایل قانون شکنی:
هابز 3 دلیل اصلی برای اتفاق قانون شکنی برمی شمارد:
پذیرش اصول کاذب ( همه این کار را میکنند من هم می کنم)
تعلیم نادرست قوانین توسط حاکمیت
استنباط غلط از اصول درست
 

ترس:

نسبت به صاحب قدرت همیشه ترس  وجود دارد. ترس یکی از حافظان اصلی قانون است، ترس از مجازات دلیل اصلی اتباع برای رعایت قوانین است. اما هابز در بخشی دیگر در 'در باب انسان' ترس را دلیل اصلی حفظ صلح و احترام در روابط  میان انسان ها نیز میداند و معتقد است ما به یکدیگر احترام می گذاریم از ترس تمسخر شدن و مورد توهین قرار گرفتن.
معیار سنجش جرم:
شکستن قانون را موجب جرم می شود. هر جرمی باید مجازات خود را داشته باشد اما مجازات باید متناسب با جرم باشد. هابز برای این کار معیاری ارائه می دهد. میزان زشتی جرم وابسته به عوامل زیر است:
میزان زشتی سرچشمه
میزان امکان سرایت
میزان زشتی نتیجه
زمان و مکان وقوع جرم
علاوه بر این ها شرط دیگری که در زشت بود جرم تاثیر می گذارد 'تعداد قربانیان قانون شکنی' است. با این وصف جرائم حکومتی از آن جا که بر کل جامعه و حاکمیت تاثیر می گذارد سنگین ترین جرایم هستند. نکته ی جالب عقاید هابز درباره ی مجازات آن است که می گوید جرمی که در روز سبت (روز تعطیل هفته) و یا تعطیلات مذهبی انجام می شود مجازات متفاوت و سنگین تری نسبت به دیگر روز های هفته دارد.
 

جرم عمومی:

"در همه ی جرایم نه تنها به اشخاص خصوصی بلکه به دولت نیز آسیب و زیان وارد می شود، پس جرمی واحد وقتی به نام دولت محاکمه شود جرم عمومی خوانده می شود و زمانی که به نام شخص خصوصی محاکمه گردد، جرم خصوصی به شمار آید."
حق مجازات در اختیار اتباع نیست بلکه آن ها این حق را به حاکم و دولت اعطا می کنند و به همین جهت است که عدالت از وظایف اصلی دولت می شود.
جریمه ی مادی زمانی حکم مجازات دارد که از تکرار جرم جلوگیری کند. "در غیر این صورت بهای قانون شکنی است."
اما استثنایی نیز وجود دارد و آن در قوانین طبیعی و مذهبی است.
 

جرایم حیثیتی:

قبل تر گفتیم که هابز هرکاری که باعث تضعیف دولت شود را محکوم می داند از این رو جرایمی که باعث بی آبرو شدن دولت می شود را جرایم حیثیتی می نامد .
 

در باب دولت مسیحی:

هابز حاکمیت واقعی را از آن خدا و جانشین او می داند و معتقد است سلطنت خداوند سلطنتی مدنی است. اما از آنجا که در حال حاضر خداوند نماینده ای ندارد هابز یک انسان مصنوعی خلق میکند که "تا زمان بازگشت مجدد منجی مقدسمان بدان وسیله امور را بگذرانیم."
در جایی هابز اعلام میکند حاکمیت خداوند هر چند حاکمیتی واقعی است اما " اطاعت از پیامبران زمانی لازم است که حاکمیت داشته باشند" و رسما اعلام میکند اطاعت از پیامبران زمانی لازم است که نماینده خداوند علاوه بر حاکم مذهبی حاکمیت مدنی نیز دارا باشد و تنها از این طریق است که دستورات کتاب مقدس حکم قانون مدنی پیدا می کنند.
در بخشی دیگر در این باب وظیفه ای جدید برای دولت تعریف می کند که البته می توان گفت خیلی هم جدید نیست و صرفا تعریفی از یکی از آن دو نظر قبلی (امنیت) است؛ دلیل اصلی تشکیل دولت مدنی حفظ صلح و جلوگیری از حالت جنگ است و مسئولیت اصلی حاکم ' دفاع و مراقبت از خیر عمومی' است. اقتدار دینی در گره اقتدار مدنی است و حتی در حضور منجی هم سخن حاکم مدنی بر سخن منجی اجل است. زیرا زیر سوال رفتن دستور حاکم زیر سوال رفتن خود حاکم است و هابز هرکاری را که باب مخالفت با حاکم مدنی شود را نامشروع می داند. او همچنین اعلام می دارد که حتی در اجرا دستورات الهی نیز باید حفظ صلح در اولویت باشد.
از آن جا که لویاتان سرشار از ارجاعات دینی و تفسیری کتاب مقدس است. هابز در بخش هایی نیز برای بعضی مفاهیم دینی تعریفی ارائه می دهد:
 

پیامبر راستین کیست:

از آن جا که کتاب مقدس بیان می کند که پیامبران دروغین را طرد کنید هابز وظیفه ی خود میداند که برای شناسایی پیامبران راستین راه حلی را ارائه دهد. شرط راستین بودن پیامبران 2 چیز است: انجام معجزات و دعوت به خدای یکتا. هر کسی ما را بر غیر از خدا دعوت کند باطل است.  اما معجزات چیستند؟ چگونه می توان بین حرکات محیرالعقول تمیز دهیم که کدام معجزه است و کدام شیادی و کدام طرح دستی؟ هابز برای این راه حلی ارائه می دهد:
معجزه اتفاقی غریب یا کم نظیر است که از طریق قوانین طبیعت قابل تصور نباشد و محصول صنع بلاوابسته خداوند باشد و نه صنع انسان (از تکنولوژی استفاده نشده باشد).
روح در نظر هابز:
هابز برای واژه ی روح 3 تعریف ارائه می دهد: خیال و وهم، اجسام لطیف و مامن حیات. سپس از این تعریف استفاده می کند وجود فرشتگان را زیر سوال میبرد و بیان می کند که فرشتگان درواقع اشباح و اوهام مافوق طبیعه ی قوه ی مخیله است.
منجی واقعی کیست:
منجی واقعی دارای مناصبی است:
او مسیحا است به معنی نجات بخش است
نماینده ی خداوند یکتا است
او پادشاهی از جانب خداوند است
تعریف کلی قانون:
قواعد زندگی که بر اساس وجدان ملزم به اجرا هستیم.
 

باب مملکت ظلمت:

همان طور که گفتیم هابز میان دولت مدنی و دولت (دینی) مسیحی، مورد اول را برمیگزیند. در اواخر بخش "در باب دولت مسیحی" و تمام بخش "باب مملکت ظلمت" او تمام سعی خود را می کند که برای این نظر خود دفاعیاتی را ارائه دهد. از نقد کتاب 'مجموعه اصول قدرت پاپ' از کاردینالی به نام  بلارمین تا ذکر چندین باره ی این جمله ی مسیح از کتاب مقدس که "سلطنت من در این دنیا نخواهد بود". اما بیشتر از همه در این قسمت حملات بسیاری به کلیسا وارد می کند. از ایجاد قوانین جدید  به اسم دین و یا تبیین رسوم دوران شرک این بار به اسم اعیاد مذهبی تا بازگشت بت پرستی در قالب دین کلیسایی. او سعی میکند این گونه نشان دهد که حملات من به کلیسا نه جهت حمله به مسیحیت است بلکه به این جهت است که قدرت روزافزون کلیسا باعث 'ایجاد حکومتی درون حکومتی دیگر' است. زیرا او مسیحیت را دینی منهاهی قدرت و قدرت کلیسا را در نفی قدرت حاکمه میداند.



 

سیاست فلسفه ی سیاسی فلسفه