تقریبا کمتر از یک ماه پیش با جاوید رفتیم انقلاب کتاب بخریم . معمولا کتاب هایی که دوستام بهم پیشنهاد میدن رو میخرم یا تو chat gpt سلیقم رو میگم ، بهم چند تا کتاب پیشنهاد میده که یکشون رو میخرم سری پیش بیگانه رو گرفتم واقعا قشنگ بود بعد خوندن کتاب هم میرم تو یوتوب نقد و بررسیش رو میبینم که بهتر متوجه بشم . این سری وارد مغازه که شدیم به جاوید مرگ ایوال الیچ رو پیشنهاد دادم بگیره چون کتاب واقعا قشنگیه ( از نظرم من ) و خودمم همینجوری دنبال کتاب بودم که دلهره هستی رو دیدم و از اسمش خوشم اومد که همونو خریدم . نمیدونم چرا به کتاب هایی که درباره مرگ ، پوچی ، خوشبختی و .. هست خیلی علاقه دارم . دلهره هستی اثر البر کامو که کتاب قبلی ( بیگانه ) هم برای ایشون بود . با شناختی که ازش داشتم میدونستم درباره زندگی و واقعیت های زندگی میخواد تو کتابش بگه .
ولی دلهره هستی جزو کتاب هایی بود که اصلا با من سازگاری نداشت و اصلا نتونستم باهاش ارتباط بگیرم ! البته مشکل از من بود ): محتوا کتاب به قدری ادبی نوشته شده که هرکسی نمیتونه بخونه منی که با ادبیات چنان اشنایی نداشتم برای من خیلی سختر بود ولی از طرفی دلمم نمیود نخونمش چون بهم حس بدی میداد برای همین با هر بدبختی بود سعی میکردم تمومش کنم البته چند جا تحت تاثیر قرارم داد . کتاب ابتدا در مورد زندگی البر کامو هست که چجوری نویسنده شده و کتاب های دیگش رو هم به صورت خلاصه معرفی میکنه در ادامه یکی دو داستان درباره دوران پیری رو میگه تو یکی از داستان ها پیرزنی خانوادش بهش توجه نمیکنن و چقد حس تنهایی و پوچی داره اینجای کتاب دقیقا یاد پدربزرگ و مادربزرگم افتادم دقیقا همچین حالتی دارن یادمه یه زمانی خونشون به قدری شلوغ بود همه جا نمیشدیم که نهار یا شام بخوریم پدر بزرگم 6 تا دختر و سه تا پسر داره ولی الانی که دارم این مقاله رو مینویسیم خونه تنهان و پدربزرگم هم افسردگی گرفته . وقتی داشتم داستان رو میخوندم چند لحظه به اینده فکر کردم و واقعا ترسیدم ! منم یک روز پیر میشم و تنها میشم . هرچی کتاب جلو تر میره ادبی تر میشه یادمه وقتی تو مترو کتاب رو میخوندم مثلا اخر صفحه 150بودم یه لحظه گوشیم رو چک میکردم دوباره از اول صفحه 150 میخوندم و انگار اصلا اون صفحه رونخوندم : ( ! برای کسایی که ادبیات بلدن میتونه خیلی لذت بخش باشه . یکی از فصل هاش درباره خودکشی بود که با دقت بیشتری میخوندم و برام واقعا جالب بود .یه قسمت دیگش هم درباره مهاجرت بود اونجاشو هم سعی میکردم با دقت بخوندم چون برام جالب بود . معنی خیلی از کلماتی که میگفت رو نمیدونستم ولی مطمنم برای یکسری ها میتونه خیلی کتاب خوبی باشه .
دیروز رفتم کافه آندورا یک کتاب فروشی بالا داره یک کتاب دیدم از اسمش خوشم اومد سریع رفتم محتواشو باز کردم که مثل دلهره هستی ادبی نباشه که خداروشکر نبود : ) یک کتاب کم حجم درباره خودکشی : ) . البته من اینو اضافه کنم من ادم خیلی پر انرژی و شادیم نمیدونم چرا مباحث پوپی ، تنهایی ، مرگ و ... دوست دارم شاید چون واقعیت های زندگی هستن و سریع دوست داره به پذیرششون برسم : ) .