تنهایی پر هیاهو پیشنهاد فروشنده کتاب بود . کتاب رو از کتاب خونه طبقه دو کافه آندورا پارسال اسفند گرفتم . دوتا کتاب پیشنهاد داد که من جفتشو گرفتم الانی که دارم این مقاله رو مینویسم صفحه 30 کتاب دوم ( منگ ) هستم و چون تعداد صفحاتش کمه اونو هم احتمالا این هفته تموم کنم : ) . بعدش احتمالا یک کتاب علمی یا بیزینسی بخرم و از رمان خوندن کمی فاصله بگیرم .
کتاب درباره زندگی هانتا( شخصیت اول داستان ) هستش . تو یوتوب نقد و بررسی هاشو که میدیدم شخصیت اصلی داستان برگرفته از نوسنده کتابه . نوسنده اقای هرابال اهل چک که جزو بهترین کتاب هاش هم هست . داستان درباره زندگی یک کارگره که 35 ساله با دستگاهی که داره کتاب هارو خمیر میکنه ! یک تتاقض بین هانتا و شغلش هست اینکه با اینکه هانتا عاشق کتابه ولی مجبوره روزانه ده ها کتاب رو خمیر کنه و از بین ببره البته یواشکی کتاب هایی که دوست داره رو با خودش به خونه میبره ! کتاب های تو خونش بیش از دو تن میشه که جا برای خوابیدن نداره و به سختی میتونه بخوابه . کتاب منو یاد فیلم perfect days میندازه ! تو perfect days شخصیت اصلی یک زندگی روتین داره که از لحظه های کوچیک و ساده زندگیش هم سعی میکنه لذت ببره مثلا وقتی اهنگ میزاره با حس عمیقتری بهش گوش میده یا از شغلش که دستشویی هایی توکیو تمیز میکنه ، هر روز صبح با یک انرژی و انگیزه خاصی بیدار میشه و از کارش هم سعی میکنه لذت ببره یک زندگی اگزیستانسیالیستی و که سعی میکنه از ثانیه به ثانیه زندگیش لذت ببره. اگه فیلم رو ببنید توش اتفاق خاصی نمیوفته صرفا زندگی یکی از شهروندای توکیو رو به نمایش میزاره ولی خیلی برداشت میشه ازش کرد . هانتا هم خیلی به جزییات توجه میکنه و درباره چیز های ساده ای که ما شاید روزانه میبینم و بی تفاوت هستم میاد چند صفحه با جزیات صحبت میکنه . با توجه به اسم کتاب هانتا همیشه در تنهایی و بدون ارتباط با کسی زندگی میکنه مادر و داییش تو داستان میمیرن و هانتا بیشتر عمرش رو با دو تن کتاب تو خونش سپری میکنه . کتاب تا حدی ادبی نوشته شده و برای منی که مترو کتاب رو میخوندم خیلی سخت بود چون باید خیلی دقت میکردم ولی برای کسایی که ادبی هستن میتونه خیلی لذت بخش باشه ولی اگه میخواستم خودم کتاب انتخاب کنم تنهایی پر هیاهو رو انتخاب نمیکردم ولی در هر صورت در تایم مرده ای که داشتم یک کتاب خوندم :) .
امروز جمعه 29 اولین ماه ساله نمیدونم چرا صب 6 بیدار شدم ! ساعت رو ، رو 6 کوک کرده بودم ولی وقتی بیدار شدم خیلی سرحال بود با اینکه دیروزش مسیر چند کیلومتری توچال رو رفته بودم البته بدنم هم امادگی این مسیر رو داشت و چون خوابمم کافی و عمیق بود باعث شد صبح جمعه رو با سحر خیزی استارت بزنم که خیلی خوشحال هستم :) چون خواب زیاد منو کسلتر و ناراحتر میکنه نمیدونم چرا وقتی تایم زیادی میخوابم بیدار میشم یاد بدبدختی هام میوفتم :_) ولی در هر صورت مهم اینه امروز رو خوشحالم :) .فک کنم منم همون زندگی اگزیستانسیالیستی در فیلم perfect days رو دارم :) چون همیشه سعیم بر اینه از تایم هام بهترین استفاده و لذت رو ببرم . از اینکه هیچ کاری نکنم متنفرم حتی بعضی وقتا برای اینکه بیکار نباشم خونه رو تمیز میکنم 😁 اینکه تمیز میکنم منظورم اینه نسبت به یک پسر های مجرد بیشتر تمیز میکنم وگرنه خونه رو باید تمیز کرد در هر وصورت . وقتی این مقاله رو مینویسم دارم به اهنگ های جنوبی گوش میدم هوا هم خیلی خوبه و منم خیلی خوشحالم چون دوپامین لازم رو طول هفته به دست اوردم با باشگاه صبح + دوش اب سرد + پیاده روری + کتاب خوندن + گیتار تمرین کردن + بیرون رفتن با دوستام و.... . فقط تنها مشکلم اینه تو این خراب شده زندگی میکنم و بیشتر از اون پول هم ندارم خیلی : ( وگرنه فک کنم همه چی دارم :) .