درست همون لحظه که فکرشو نمیکردم

6-تیر-1402 / خواندن 6 دقیقه

بلیط کنسرت یا کار جدید؟

همه ما تو زندگی پیش اومده که یه چیزیو خواستیم و نشده ،درست همون لحظه که باید میبوده نشده ،شاید بعدا بهش برسی ولی دیگه ذوق شو نداری دیگه مثل اون روز بهت حال نمیده .
سنی ندارم حالا که بخوام چیزای این جوری بگم ولی بازم چندین بار برام پیش اومده .

من هیچوقت با کنسرتای خواننده هامون حال نکردم ینی خیلی ذوق انچنانی براشون نداشتم،از هر خواننده هم فقط چند تا اهنگ معروفشو حفظ بودم و همیشه میگفتم حتی اگه برم هم مزه نمیده چون کیفش به همون همخوانی کردنشه!
البته بازم سلقیه ایه ولی خب من دیروز اتفاقی کنسرت یکی از خواننده های ایرانی که کلا خارجه رو دیدم که تو ایران اونم تو برج میلاد برگذار میشه ،باورم نمیشد میگفتم اینا تبلیغاته فلانه .. تا اینکه رفتم تو پیج خودش و دیدم نه درسته ،اگه قبلا کنسرتی هم گذاشته من بی اطلاع بودم.


خلاصه من این تبلیغ رو ظهر دیدم و بلیطاشو عصر ساعت 7 سایت باز میشد که بخری،از 4 تا 7 نیم کلاس زبان داشتم و یادم رف که برم تو سایت ،نزدیکای هشت بود که یادم اومد و با عجله رفتم تو سایت دیدم بعلههه همه صندلی های ردیف جلو فروخته شده به جز آخریا!
با اینکه تو حسابم هیچی نداشتم ولی نمیدوم چرا هنوز امیدوار بود چرا هی صفحه رو رفرش میکردم برای چند دیقه گوشیو گذاشتم کنار بازم نشد مدام و مدام نگاه میکردم و از ته دلم ناراحت ترین ادم تو اون لحظه بودم،همش ناراحت بودم ازینکه فلانی ایران باشه کنسرت باشه ولی من بازم نتونم برم چرا؟ چون هنوز کارفرمای لعنتی حقوقمو نزده حقوقی که امروز 5 تیره و طبیعتا باید میبود!
کلی فهش و بد بیراه دادم به زندگی بغض گلومو گرفته بود و نمیزاشتم اشکام بیاد (البته که مامانم فهمید و ازین بابت خیلی از خودم عصبی شدم).
ساعت میگذشت و من هی حرص میخوردم شاید بگید خب از کسی قرض میگرفتی ولی دوست نداشتم اینکارو کنم چون دیگه برام لذت بخش نبود ،ساعت دقیقا 9 بود که بلیطا تموم شد اون لحظه که تموم  شد دیگه کلا بی حس شدم و اروم انگار دیگه میدونستم همه چی تموم شده و همش ب دلم میگفتم عب نداره جمع و جور کن خودتو برای دفعه بعد تا اون موقع تلاشتو بیشتر کن درامدت بره بالاتر و هزار تا ازین جملات.
تقریبا از زندگی زده شده بودم ولی خب مدام به خودم میقبولوندم که عب نداره همینه دیکه همه کار میکنن همه فلان میشن .صبح مثل همیشه 6 نیم بیدار شدم که از اون سر شهر بیام این سر شهر واسه دو قرون تو مسیر که یساعت تو مترو ام با هدفون برا خودم اهنگاشو گوش میدادم و لذت میبردم و ازینکه نشد حرص میخوردم. رسیدم و تقریبا همه چی مث همیشه بود روزای تکراری و کسل کننده ،داشتم واسه ازمون دبیری میخوندم و نوت برداری میکردم تا اینکه گوشیم زنگ خورد :)
من تقریبا یکی دوماه پیش جایی رفته بودم برای مصاحبه و دیگه داشتم نا امید میشدم چون خیلی ازش گذشته بود کلا جا خوردم طرف گف از فلان جا تماس میگیرم من نفمیدم دوباره گفتم از کجا؟؟ گف فلان جا شما قبول شدید و از کی میتونید بیاید سرکار ،کلا هووول شدم و با عجله گفتم امم ام نمیدونم امروز چندمه گف شیشم گفت خب از فردا میتونی یهو گفتم نههه چون من هنوز جایی مشغولم دیگه انداختم واسه یکی دو هفته بعد .

میخوام بگم با اینکه پول نداشتنم برم کنسرت با اینکه ته دلم شکست ازین موضوع ،با اینکه تو دلم صدبار گفتم خدایا کو پس عدالتت ولی عوضش یجور دیگه خوشحالم کرد که کلا ناراحتی اونو کمرنگ کرد هرچند هنوزم تو دلمه :)

هر چند ادم مذهبی نیستم ولی نمیدونم حس میکنم این یه اتفاق خیلی قشنگ بود برام از نتیجه ش راضیم ،امیدوارم واسه شمام درست همون لحظه که خسته شدید و کلافه یه اتفاق خوب بیوفته .(رستا)