ماییم رفتن
من ازتکراربیتکرار روزها
رسیدم به اینکه ماییم ورفتن من ازاین شب خوابیدن وصبح بیدارشدن ها رسیدم به اینکه ماییم رفتن من ازاین همه خریدو فروشها رسیدم به اینکه ماییم رفتن من ازگورخوابی معامله گرها رسیدم به اینکه ماییم و رفتن من ازشوق دیده شدن یادگاری برای یادگاری نویس ها رسیدم به اینکه ماییم ورفتن مناز کنارذهن تاریخ نویس ها رسیدم به اینکه ماییم رفتن من از آرشیو فیلم آدمها رسیدم به اینکه ماییم ورفتن من از نوستالوژی لوازم ها رسیدم به اینکه ماییم ورفتن من از سوختن باغ بچگی ها رسیدم به اینکه ماییم ورفتن من از سفال ترک خورده خاطره ها رسیدم به اینکه ماییم ورفتن من ازبیشمار موقت لبخند واشکها رسیدم به اینکه ما ییم ورفتن من ازلشکر شکست خورده فامیلها رسیدم به اینکه ماییم رفتن من از مردن یاد پدر ومادر ها رسیدم به اینکه ماییم رفتن من از قد کشیدن بچه ها رسیدم به اینکه ماییم ورفتن من ازدیدن موی سفیدی روی سروصورتها رسیدم به اینکه ماییم ورفتن خلاصه کنم چه فرقی می کند اینجا، آنجا، کوه ،صحرا خشکی ،دریاها رسیدم به اینکه ماییم ورفتن چه فرقی می کند ظرف زمان ها حال یا آینده ها امروز فردا ها ماییم ورفتن چه فرقی می کند باورکنید ما که حقیقت کاری ندارد به مزاق ها ماییم رفتن من از اطاله این سخنها اگرهم بگویم هزار از پیامها ولی لُبَش اینست ماییم ورفتن