من افسانه ام و اینجا کافیته ست، امروز میخوام اولین مقاله خودم رو منتشر کنم. میخوام براتون در مورد کتاب "جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند" صحبت کنم.
این کتاب رو من حدود 1 سال پیش خوندم و از اون به بعد هرکس ازم میپرسید بهترین رمانی که تاحالا خوندی اسمش چیه بدون ذره ای مکث میگفتم جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند.
نویسنده این رمان خانم دلیا اوونز هستش. این کتاب سال ۲۰۱۸ منتشر شد و به سرعت به یکی از پرفروش ترین کتابا تبدیل شد. رمان "جایی که خرچنگها آواز می خوانند" داستان زندگی کیا رو تعریف می کنه، کیا یه دختر تنها و خجالتیه که به واسطه یه سری اتفاقات خانواده ترکش می کنن و مجبور می شه با پدر دائم الخمرش تو خونه قدیمی دور افتادشون کنار باتلاق زندگی کنه.
داستان توی دو زمان موازی پیش میره: روایت زندگی کایا و یک پرونده قتل که در آن یک جوان محلی به نام چیس آندروئز به قتل میرسه. در ظاهر شاید این دوتا داستان به هم بی ربط باشن ولی در نهایت به هم پیوند میخورن و تنش و هیجان داستان برای خواننده زیاد میشه.
به نظر من تنهایی و جستجوی عشق و پذیرش مضامین اصلی کتاب هستن. اما در کنارش به معضلات اجتماعی مثل نژادپرستی و قضاوت های نادرست هم پرداخته شده. جذاب ترین بخش کتاب برای من پایان داستان بود و یه جورایی ته داستان دلم خنک شد.
توصیه می کنم اگه به رمان علاقه دارید حتما این کتاب رو بخونید چون پر از درس زندگیه و انگار که با خوندن داستان زندگی کیا، یک بار به جای اون زندگی کردید و سرنوشت کیا رو از سر گذروندید. دوست داری بنویس...